نمیدونم چرا فیس بوکو که باز کردم یادت افتادم .. یاد چی نمیدونم همیشه دلت میخواست برای من خواستگار پیدا کنی که مثل خودت متاهل باشم ...که بیشتر با هم باشیممم . ... پس چرا اینکارو کردی چرا با وجود بچه و همسر با یکی دیگه دوست شدی ؟ چرا وقتی بهت گفتم نکن گفتی تو حسودیت میشه ... هنوزم نمیفهمم ... چطور در عرض یک شب ارتباطم باهات قطع شد ... فقط به خاطر اینکه دروغ گفتی دروغ گفتی که منم اونشب خونتون بوودم با دوست پسرت .. چراااا ؟؟؟ تو که میدونستی من با آقای خونه دوستم و شوهر تو با آقای خونه فامیل ... هیچ وقت نفهمیدم چی شد .. یکشبه بهت مسیج دادم و تموووووم ... اوندفعه که اومدی شرکت با اقای خونه نامزد بوودم و تو نمیدونستی ... هیچ فکر نکردی میتونستی تو تمااام این مراسم کنارم باشی ؟ مثل من که بودم ... دلم برای پسر کوچولوت تنگ شده پسری که اولین اسمی رو که گفت اسم من بووود که من همیشه کنارش بوودئم ... فکر میکنی الان منو یادشه ؟ نمیدونم چرا یکهو اینهمه به فکرتم... با همه بدیهات بازم دوستم بودی و دختر همسایه و هیچ وقت از دوست داشتنم کم نشد ... .... نمیتونم از خاطراتم محوت کنم ... ...
من در جریان نیستم بانو
آخ چقد تلخ... چقدر خیانت می بینم!! حیفه رابطه ها... حیف زندگی ها... حیف پسر دوستت
واقعا
دلم برای پسرش تنگه
منم تجربه دوست اینطوری داشتم...یعنی یجوری حالم بد بود ک بابامم فهمید و فقط تونستم ب اون توضیح بدم...بعد از اونم دامنه دوستیام خیلی کم شد
من دوستیم تموم شد چون همسرم فهمید
من دلم براش می سوزه چون عشق شیرینه ولی این حس عشق نیست یه درد بی درمونه که بجای اینکه ازش لزت ببره همه ش تو ترس و فکر و خیال سردرگم میشه و اخرشم بهای سنگینی می پردازه که شاید از دست دادن دوستی های خوب و باارزش مثل دوستی با تو قسمت خیلی کوچولوش باشه . براش دعا کن راهشو پیدا کنه
این چندمین موردی که تو این هفته و با این سبک و نوع خیانت میبینم داریم کجا میریم؟؟؟ میخوایم به چی برسیم؟؟؟؟