زندگی زیبای ما
زندگی زیبای ما

زندگی زیبای ما

لذت

بعد از شش ماه پدر بزرگمو  دیدم ... بعد از غذا کتونیهای مشکی  پاش کرد و برای پیاده روری آماده شد ... باهاش رفتم ... 2 ساعت پیاده روی که البته  همش پیاده روی نبود بعد یک مسافت کوتاه هی مینشستیم ... دلم برای این پدر بزرگ 85 ساله ضعف میکنه ...پدر بزرگی که تا همین 5 ماه پیش مدیر عامل شرکتی بوده و دیگه 5 ماهه سر کار نمیره .... سخته برای اینجو ر آدمها تو خونه نشستن .همش سرشونو با پیاده روی گرم میکنه ....  لذتی بردم اونروز .... که میتونستم با این اختلاف سن کلی باهاش حرف بزنم ... که چقدر راحتم باهاش...اینکه دلم خواست بیشتر برای پدر بزرگ و مادر بزرگام وقت بیشتری داشته باشم ...  آقا جون عزیزممم . دوست دارم ایشالا همیشه کنارمون باشی

نظرات 5 + ارسال نظر
توت سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 15:09 http://pasazvesal.blogsky.com

نمی نویسی چرا... اومدم سر بزنم پست نداشتی (:

عزیزمممم مرسی که سر میزنی بهم نوشتم

مهربانو/ سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 20:25 http://baranbahari52.blogsky.com/

عزززیزم هزار ماشالله ، جیگرشونو بنده برم که عاشق این نازنینای باحالم من
خدا برات نگهشون داره عزیزم

مرسی عزیز دلممممم

خانم توت فرنگی دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 22:00 http://pasazvesal.blogsky.com

عزیزم... سلامت باشن

مرسی توت عزیز

مهربانو یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 19:11 http://www.7168.blogfa.com

ای جوووونم خدا نگهداره این مرد بزرگ رو

مرسی

دندون یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 14:52 http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

خدا برات نگهشون داره...

مرسی عزیزممممممم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد