-
ادرس
یکشنبه 21 شهریور 1395 13:54
دوست جانها من ادرسمو عوض کردم سعی کردم برای همه بزارم حالا اگه کسی جا موند و خواست بگه براش بزارم ...
-
مهمونی
شنبه 30 مرداد 1395 09:47
-
تغیرات منزلی
سهشنبه 26 مرداد 1395 09:53
این چند وقت کلی تو خونمون تغیرات انجام دادیم از مسافرت که برگشتیم سه تا از ماهی ها مرده بودن و رفتیم دوباره ماهی گرفتیم و طی یک حرکتی مادر شوهر جان گفتن وای این همه ماهی میمیره تو خونه و اینها بد و زندگی بد میشه و موج منفی میاد و دقت کن ببین هر چند وقت میمیرن کلی حرف منم که این حرفها بد جوری رو مخم میره کلی اعصاب...
-
سفر
دوشنبه 4 مرداد 1395 10:45
بچه ها من میخواستم تو شهریور یک سفر دوروزه برم ماسال و اولسبلنگاه توی این کلبه ها بمونم .. کسی تجربه ای داره ؟ میشه راهنماییم کنه اگه کسی رفته .. مرسییییییییییییییییییی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 تیر 1395 14:18
-
اندر احوالات این چند وقت
دوشنبه 24 خرداد 1395 11:51
-
کمک رمز قبلی
شنبه 8 خرداد 1395 13:12
-
تعهد(رمز قبلی)
چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 14:11
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 اردیبهشت 1395 16:14
سلاممممممممممم دوستهای قشنگم هیچ وقت فکر نمیکردم وقتی مدت طولانی نیام اینجا اینقدر دلم تنگ میشه این مدت اینقدر درگیر بووودم که حتی وقت نمیکردم که لحظه حتی وبلاگمو باز کنم ... یک دقیقه نگاه کنم ... کلی دلم تنگ شده بوود .... ماه اردیبهشت خیلی برام زوود تموم شد .. یکی از کارای شرکتیم رو خیلی وقت بوود انجام نداده بوودم از...
-
سفرنامه ( رمز همون قبلیه هر کی نداشت بگه براش بزارم )
شنبه 28 فروردین 1395 10:24
-
اولین پست سال 95 عزیز
چهارشنبه 25 فروردین 1395 13:22
سلاااام دوستای عزیزم با کلی تاخیر بالاخره امروز تونستم بیام اینجااا سال نووو همگی مبارک باشه عزیزااان سالهای گذشته همیشه غر میزدم که ای بابا چرا فروردین تموم نمیشه امسال دیدم نه بابا امروز 25 و دیگه چیزی نمونده به آخر فروردین ...کلا از اول سال اینقدر بدو بدو داشتمممم که نگین .. از 27 اسفند که همراه خانواده رفتیم زمیتی...
-
آخرین پست سال 94
پنجشنبه 27 اسفند 1394 19:18
این عید ما برنامه مسافرت نداشتیم ولی یکهو جور شد و همراه مامانم اینها و مادربزرگم و مامان اینهای همسر راهی سفر شدیم ... و من گفتم بیام اینجا و آخرین پست سال 94 رو بزارم و بعد از تطیلات بیام ایشالا سال نو مبارک باشه برای تک تک دوستای خوووبم اینجا سال خوبی رو همراه با شادی و سلامتی آرزو میکنم ... امیدوارم به همتون خوش...
-
خونه تکونی خر است ....
دوشنبه 17 اسفند 1394 13:37
پنج شنبه مرخصی گرفتم برای خونه تکونی یک آقایی اومد برای دیوار و پنجره خالم معرفی کرده بوود منم فکر کردم برم کابینتارو بریزم بیرون از بس من عجوولم وسط کار دیدم نههه نمیشه کابینتها رو ول کردم شروع کردم به مرد کمک کردن 10 اومد 7 شب رفت فقط دیوار و پنجره حالا فکر نکنین چند تا دیوار داشتمااا نه تازه اتاقها یک طرفش کاغذ...
-
خانه دوست کجاست ؟
یکشنبه 9 اسفند 1394 16:10
دل که تنگ است کجا باید رفت ؟ به در و دشت و دمن ؟ یا به باغ و گل و گلزار و چمن ؟ یا به یک خلوت و تنهایی امن دل که تنگ است کجا باید رفت ؟ پیر فرزانه به من بانگ بر آورد که این حرف نکوست دل که تنگ است برو خانه دوست ... شانه اش جایگه گریه تو سخنش راه گشا بوسه اش مرهم زخم دل توست عشق او چاره دلتنگی توست دل که تنگ است برو...
-
غرنامه
شنبه 8 اسفند 1394 10:09
-
3> 3>
شنبه 8 اسفند 1394 09:50
من اوومدم این هفته هفته شلوغی بوود برام ...به خاطر عید اومدیم کف خونه که سرامیک سفید بوود رو بند کشی کنیم که بهتر بشه .. چون بینش رفته بوود .. من هی به این آقاهه گفتم کثیف کاری داره 5 شنبه بیا انجام بده بدش این خانومه بیاد تمیز کنه به خرجش نرفت ... گفت نه همون روز میام کثیف کاری نداره ... اومد و من همچنان دارم گچ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 بهمن 1394 13:24
سلااام ... نوشتنم نمیومد این چند وقته ... کلی مهمونداری کردممم ... من و همسری یک سری کلاس میریم که معلمش مادر شوهر هستش ..خیلی از رو علاقه نیست اینبار کلاس نوبت من بوود و من مرخصی گرفته بوودم .. و مهمونداری کردم کلی .. تعدادم زیاده .. خیلی خیلی خسته شدمممم .. یک گروه تو تلگرام عضو شدم که آموزش خیاطی هستش .. به صورت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 دی 1394 14:24
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 دی 1394 14:10
خونه ما خیلی سرده .. دوطرف خونموم رو به کوچه و اتوبانه زمستون خیلی سرده ... زمستونا .. همیشه گاز رو روشن میزاریم .. میدونم خطرناکه و لی از یخ زدگی بهتره .. ولی بازم سرده بود اتاقمون امسال رفتم دوتا کیسه ابگرم خریدم اونارو اب میکنم میارم تو تخت و عجیب گرم و خوب میشه ... ولی اینم خودش حکایتیه دیگه حالا هر شب کتری داغ کن...
-
وسط دی یادم افتاده بافتنی ببافم
چهارشنبه 16 دی 1394 13:04
;کلا عاشق خیاطی و بافتنی هستم ... قلاب بافی بلد نیستم و دوست دارم یاد بگیرم . دیروز آقای همسر که داشت میرفت بیرون هی دنبال شال گردن بووود منم یکهو شب گفتم برات میبافم عزیزم ... و کاموا که سال پیش گرفته بودم که شال ببافمو سر اننداختم که شال گردن ببیافم براش ... تازه مدل تازه میخواستم ساعت 10 شب زنگ زدم به خالم که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 دی 1394 14:01
سلاممممم وای خیلی وقت بوود ننوشته بووودم خیلی دلم برای اینجااا تنگ شده بود ... مامانم اینها رفته بودن یک مسافرت یکهفته ای از اونجایکه ما یک عقاب داریم توی حیاط مامانم اینها و یک گربه داریم تو خونه وظیفه غذا دهی به عهده من و آقای همسر بووود خلاصه من رفتم پیشی گل پسر رو آوردم خونمون و هر روز درمیون هم میرفتم عقاب جاان...
-
کتابخونه
سهشنبه 26 آبان 1394 13:23
از بچگی عاشق کتاب و کتابخونه بوودم کارتون بچه های مدرسه والت رو که نشون میداد خونه یکیشون یک کتابخونه بود که جلوش پرده بوود و من عاشق این بوودم که از اونها داشته باشم کتابخونه ای که با نردبون ازش بالا برم ...کتابی بردارم و بیام روی مبلی که تو کتابخونم هست بشبنم و کتاب بخونم ...داییم هم خبرنگاره هم دست به قلم .. چند...
-
روز سوم شکر گذاری
دوشنبه 11 آبان 1394 11:45
فکر نکنین غر غر ام تموم شده هااا نه ولی دارم به خودم فشار میارم که کارامو به روز کنم ...کمتر غر بزنم .... و دنبال یک کار خوب با محیطی بگردم که بیشتر دوست داشته باشم ... سه روز هم هست توی کانال تو اینستاگرام دوره 28 روزه شکرگذاری رو شروع کردم فکر کنم اونم خیلی بتونه بهم کمک کنه ..... با بارون امروز و سردی هوا ... کلا...
-
غر غر
دوشنبه 4 آبان 1394 14:35
از روزی که شروع کردم برای دنبال کار گشتن دست و دلم به کار نمیره از قبل هم نمیرفت نمیدونم چرا نسبت به اینجا اینقدر دلسرد شدم ... هی هرروز میشینم و با یک کوه کارهای تلنبار شده و هی نگاشون میکنم و هی میگم امروز انجامتون میدم و هی با خودم قرار میزارم که هر وقت انجامتون دادم مطمئنم که کار مورد علاقم جور میشه ... من تو این...
-
کمر باریک
دوشنبه 20 مهر 1394 09:39
من عاشق استکان کمر باریک برای چایی هستم خیلی خوشم میاد از اونجاییکه تیریم .. و عاشق چیزای قدیمی...با اینکه مادر بزرگ های من خیلی مدرن هستند و اصلا خونشون نوستالژیک خونه های مادر بزرگها نیست ولی استکان کمر باریک حس خونه مادر بزرگی بهم میده که وسط خونشون حوضه و سماور گوشه اتاق ... برای همین وقت جهیزیه خریدن علاوه بر...
-
سلامی دوباره
شنبه 11 مهر 1394 09:49
دوباره اومدم این مدت خیلی ننوشتم .. کلی سرم شلوغ بود با اومدن عمو و پدر بزرگ ولی یک سفر خوب رفتیم شمال خیلی کم بوود ولی خوش گذشت .. خییلی به عوض کردن کارم فکر میکنم این چند وقته اینجا رو دوست دارم محیطش خوبه ولی خسته شدم جای پیشرفت نداره صد سال دیگه هم اینجا باشم بازم توی همین پست هستم و درجا میزنم از طرفی هم بعد از 6...
-
لذت
یکشنبه 22 شهریور 1394 14:09
بعد از شش ماه پدر بزرگمو دیدم ... بعد از غذا کتونیهای مشکی پاش کرد و برای پیاده روری آماده شد ... باهاش رفتم ... 2 ساعت پیاده روی که البته همش پیاده روی نبود بعد یک مسافت کوتاه هی مینشستیم ... دلم برای این پدر بزرگ 85 ساله ضعف میکنه ...پدر بزرگی که تا همین 5 ماه پیش مدیر عامل شرکتی بوده و دیگه 5 ماهه سر کار نمیره .......
-
وقتی بغض تو گلوت داره خفت میکنه
یکشنبه 15 شهریور 1394 14:58
یک چیزی تو گلومه .. دلم میخواد داد بزنم بریزمش بیرون نمیشه ... همه چیز با هم اتفاق می افته تو دنیای دورو برم .. دوستم که 6 سال با هم سر کار بودیم و بیرون شرکت هم با هم مسافرت رفته بودیم از اینجا رفت .. امروز دومین روزیه که نیست صمیمی ترین دوست دوران راهنماییم هفته دیگه داره برای همیشه میره استرالیا ... عادت ندارم خیلی...
-
امروز دومین سالگرد ازدواجمونه 3>3>
شنبه 14 شهریور 1394 09:38
بازم مثل همیشه توی ذهنم برنامه ریزی کردم که کل 5 شنبه و جمعه بشینیم توی خونه و سریال بینیم و برنامه ریزی کردم که حتی چجوری کادوی سالگردو بهش بدم ... اینطوری شد که یکهو تصمیم گرفته شد با یکسری از دوستهای برادر شوهر و خواهر شوهر و مادر شوهر بریم شمال ویلای اونها ... خوب تا اینجا بد نبود با اینکه تو ذوقم خورده بوود ولی...
-
نمیدونم چرا به یادتمممم
دوشنبه 2 شهریور 1394 14:00
نمیدونم چرا فیس بوکو که باز کردم یادت افتادم .. یاد چی نمیدونم همیشه دلت میخواست برای من خواستگار پیدا کنی که مثل خودت متاهل باشم ...که بیشتر با هم باشیممم . ... پس چرا اینکارو کردی چرا با وجود بچه و همسر با یکی دیگه دوست شدی ؟ چرا وقتی بهت گفتم نکن گفتی تو حسودیت میشه ... هنوزم نمیفهمم ... چطور در عرض یک شب ارتباطم...