زندگی زیبای ما
زندگی زیبای ما

زندگی زیبای ما

3> 3>

من اوومدم این هفته هفته شلوغی بوود برام ...به خاطر عید اومدیم کف خونه که سرامیک سفید بوود رو بند کشی کنیم که بهتر بشه .. چون بینش رفته بوود .. من هی به این آقاهه گفتم کثیف کاری داره 5 شنبه بیا انجام بده بدش این خانومه بیاد تمیز کنه به خرجش نرفت ... گفت نه همون روز میام کثیف کاری نداره ... اومد و من همچنان دارم گچ هرروز جمع میکنم دوبار جارو برقی کشیدم ... دو بار با دستمال کشیدم ولی بازم راه میری یکم  پات سفید میشه تموم وسایل گرد سفید بود یعنی این خانومه اومده بوود و رفته بوود انگار نه انگار


  • رفتیم سینما فیلم کوچه بی نام من که خیلی خوووشم اومد کلا از بازی فرامرز اصلانی  خوشم میاد انصافا باران کوثری هم خوووب بازی کرد ...
  • پریروز فیلم جامه دران رو گرفتیم نرسیده بوودیم بریم سینما اووونم عالی بووود خیلی دوست داشتمش ....  

رمزمو عوض کردم هر کی خواست بگه بدم بهش 

سلااام ... نوشتنم نمیومد این چند وقته ... کلی مهمونداری کردممم ... من و همسری یک سری کلاس میریم که معلمش مادر شوهر هستش ..خیلی از رو علاقه نیست  اینبار کلاس نوبت من بوود و من مرخصی گرفته بوودم .. و مهمونداری کردم  کلی .. تعدادم زیاده .. خیلی خیلی خسته شدمممم ..

یک گروه تو تلگرام عضو شدم که آموزش خیاطی هستش .. به صورت ویدئو خیاطی یاد  میده دیروز از صبح شروع کردم به دوختن ساعت 9 شب یک عدد دامن تموم شد ... خیلی خسته شدم هی فکر میکردم کاری نداره ولی کاری داشت یک اخلاق خیلی بدی دارممم و هی تشدید میشه وقتی یک کاری سخنته من سریع توش کم میارم  تا دیدم دارم اذیت میشم یکم تو دوختش سریع میگم ول کن این چه کاریه از این که همه کارارو نصفه ول میکنم متنفرم ... اعتماد به نفس ندارم ..اینجور وقتها از خودم بدم میاد ...


یک مدتی بوود همش سر درد داشتم هی گفتم از چشمامه آخرش رفتم ام آر ای دیدم بعله مال گردنمه و به دیسکش فشار اومده همش هم مال این کامپیوتر و موبایل .. یک مدت گردنبند استفاده کردم بهتر شدم .. الان تو خونه هر چقدر هم کار کنم درد نمیگیره تا میام سر کار یکساعت میشینم ... وایی کلافه میشم ... به اینجا حساسیت پیدا کردمممممممم .....


خیلی عصبی و کم حوصله شدم اینروزها کلا اعصابم ضعیفه ..همش دلم میخواد تنها باشم .. .خدایا کمک


قبلا که وبلاگ داشتم همه چیو میگفتممم الانم میگم ولی با خود سانسوری قبلا خودم بودممم نمیدونم همش میترسم یکی اینجارو بخونه بفهمه ... این شک نمیدونم از کجا اومده .... اینجا رو دوست دارم ولی مثل قبل راحت نیستم تو نوشتن ... بازم خدایاااا کمک


دلم میخواد برم یک جای اینطوری


http://everydaypartymag.com/wp-content/uploads/2015/05/Garden-Tea-Party-DCB1.png


این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خونه ما خیلی سرده .. دوطرف خونموم  رو به کوچه و اتوبانه زمستون خیلی سرده ...  زمستونا .. همیشه گاز رو روشن میزاریم .. میدونم خطرناکه و لی از یخ زدگی بهتره .. ولی بازم سرده بود اتاقمون امسال رفتم دوتا کیسه ابگرم خریدم اونارو اب میکنم میارم تو تخت و عجیب گرم و خوب میشه ... ولی اینم خودش حکایتیه دیگه حالا هر شب کتری داغ کن این کیسه ها رو پر کن منم که ترس سوختگی دارم صد بار در اینارو چک میکنم باز نشه بسوزیم . خلاصه دیشب این اتفاق فتاد خوابم میومد داشتم کیسه ها رو آب می کردم کتری رو صاف گرفتم رو انگشتامممم و دادم هوا رفت ... انگشتام سوخت ... عجیب میسوزن الان ... تاول نزده امروز پوستش قرمزه یکم کش میااد ... از صبح کرم الفا میزنم .. جاااش نمونه یک وقتی


بالاخره از اکواریوم عکس گرفتم ...

 عکس اکواریم رو گذاشتم پست بعدی رمز داره هر کسی خواست بگه تا براش بفرستممم ...


عکس خاصی نیست ولی اینجارو دوست دارمم .. دلم نمیخواد کسی اتفاقی اینجا رو پیدا کنه


وسط دی یادم افتاده بافتنی ببافم



;کلا عاشق خیاطی و بافتنی هستم ... قلاب بافی بلد نیستم و دوست دارم یاد بگیرم . دیروز آقای همسر که داشت میرفت بیرون هی دنبال شال گردن بووود منم یکهو شب گفتم برات میبافم عزیزم ... و کاموا که سال پیش گرفته بودم که شال ببافمو سر اننداختم که شال گردن ببیافم براش ... تازه مدل تازه میخواستم ساعت 10 شب زنگ زدم به خالم که بافتنی بلده از اون سوال کردم .. حالا خالم دستش تنده هی اصرار که بزار من ببافممم ... منم عاشق این کارا خلاصه که تا ساعت 12 هی بافتم تا اون مدلو پای تلفن فهمیدم چیه حالا خیلی سخت نبوود ... ونمیفهمیدم .. نتیجشم اینه که الان سردرد دارم از خستگی میخوام سر کار بخوابم فقط ... حالا این وسط کنکور کارشناسی ارشدم ثبت نام کردم وقت نمیشه بخونم هی وسط بافتنی میگفتم پاشو 4 ورق بخوون کلا همش از این شاخه به اون شاخم... میخوام تندی شال گردنرو تموم کنم عکسشو میزارم حتمااا ...